سلام
روز 87/11/5 بود که همه ی ما یعنی من و عشقم با یه عده ی دیگه توی یه دفتر جمع شده بودیم
اون روز رو یادم نمی ره !
قرار بود برم نمره ی یکی از درسام رو ببینم قبل از اینکه به سره قرار ه کاملا کاری برم
جاتون خالی رفتم و به نمره ای دیدم که از خودم خجالت کشیدم ولی خدا رو شکر پاس شده بودم !
دردسرتون ندم نمره رو دیدم و رفتم سره قرار
همه بودند عشقمم بود
آروم و بی سرو صدا عینه همیشه با یه آرامش همیشگی کنار ه یکی از دوستای پر سروصدا و شیطونش نشسته بود و هیچی نمی گفت
البته از حق نگذریم من قبلا دیده بودمش و زیادم پشته سرش حرف زده بودم چون ما توی یه دانشگاه درس می خونیم و من واقعا قبلش خیلی دیده بودمش اما اون اصلا منو ندیده بود چون عشق ه من هم خیلی محجوب ه هم خیلی آروم و بی سر و صدا
خلاصه همهگی خودمون رو معرفی کردیم و هم من هم اون جدا جدا گفتیم که چی کارا کردیم و چیا بلدیم
راستش خیلی استرس داشتم برا اون روز خیلی می ترسیدم بابت ه اون جلسه
خلاصه بگریم تموم شد و ما بعد از 2 ساعت کنار هم بودن جوری که اون حتی نگاهم به ما دخترا نکرد از هم خدافظی کردیم و هر کدوم راه خودمون رو رفتیم اونم فکر کنم با اون دوست ه شیطونش رفت خونه
خلاصه توی راه اصلا بهش فکر نکردم چون اصلا نه اون منو نگا کرد و نه من اونو
این اولین ملاقات ه ما بود بدون ه اینگه همدیگه رو بشناسیم
بقیش ماله روزای آینده
ممنون که خوندینش تا آخر
بازم بهم سر بزنین تا بقیش رو بگم براتون
یه دنیا آرزوی ه قشنگ
لیلــــــــــــــــــــــــی