لی لی و خاطره...

خاطراتی توی زندگیه آدمه که واقعا مثله گنجینه با ارزش ه

لی لی و خاطره...

خاطراتی توی زندگیه آدمه که واقعا مثله گنجینه با ارزش ه

دیدار اول

سلام 

روز 87/11/5 بود که همه ی ما یعنی من و عشقم با یه عده ی دیگه توی یه دفتر جمع شده بودیم 

اون روز رو یادم نمی ره !
قرار بود برم نمره ی یکی از درسام رو ببینم قبل از اینکه به سره قرار ه کاملا کاری برم 

جاتون خالی رفتم و به نمره ای دیدم که از خودم خجالت کشیدم ولی خدا رو شکر پاس شده بودم !

دردسرتون ندم نمره رو دیدم و رفتم سره قرار 

همه بودند عشقمم بود 

آروم و بی سرو صدا عینه همیشه با یه آرامش همیشگی کنار ه یکی از دوستای پر سروصدا و شیطونش نشسته بود و هیچی نمی گفت 

البته از حق نگذریم من قبلا دیده بودمش و زیادم پشته سرش حرف زده بودم چون ما توی یه دانشگاه درس می خونیم و من واقعا قبلش خیلی دیده بودمش اما اون اصلا منو ندیده بود  چون عشق ه من هم خیلی محجوب ه هم خیلی آروم و بی سر و صدا 

خلاصه همهگی خودمون رو معرفی کردیم و هم من هم اون جدا جدا گفتیم که چی کارا کردیم و چیا بلدیم 

راستش خیلی استرس داشتم برا اون روز   خیلی می ترسیدم بابت ه اون جلسه 

خلاصه بگریم تموم شد و ما بعد از 2 ساعت کنار هم بودن جوری که اون حتی نگاهم به ما دخترا نکرد از هم خدافظی کردیم و هر کدوم راه خودمون رو رفتیم اونم فکر کنم با اون دوست ه شیطونش رفت خونه 

خلاصه توی راه اصلا بهش فکر نکردم چون اصلا نه اون منو نگا کرد و نه من اونو 

این اولین ملاقات ه ما بود بدون ه اینگه همدیگه رو بشناسیم 

بقیش ماله روزای آینده 

ممنون که خوندینش تا آخر 

بازم بهم سر بزنین تا بقیش رو بگم براتون 


یه دنیا آرزوی ه قشنگ 

لیلــــــــــــــــــــــــی 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد