-
خواستگاری.............
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 21:03
سلام سلام می خوام یه باره برم سره همین اواخر شهریور ماه بود که ازم خواستگاری کرد...... درست ساعت 2 بعد از نصفه شب ... من راسته شو بخواین می دیدم که یه مدت ه زیاده که خیلی غم گین و دپرسه مدام ازش می پرسیدم ولی جواب نمی داد یادمه یه بارم بهم گفت که من (لی لی ) دارم خودم و به اون را می زنم در حالی که این جوری نبود !!!!!!...
-
سلام
جمعه 18 تیرماه سال 1389 18:59
سلام بعد از این همه وقت واقعا شرمنده نمی رسم بنویسم ! این قدر کارام زیاد شده ! هم من هم عشقم داریم با قدرت تمام کار می کنیم می نویسم به زودی
-
هدیه
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 16:15
سلام سلام قرار بود تا 13 تیر ماه نیام ولی امروز این شعر خوشکل رو عشق ه گلم بهم داد گذاشتم این جا که بهونه باشه بهش بگم تا عمر دارم دوسش دارم من فقط عاشق اینم حرف قلبتو بدونم الکی بگم جدا شیم تو بگی که نمی تونم من فقط عاشق اینم بگی از همه بیزاری دو سه روز پیدام نشه تا ببنیم چه حالی داری من فقط عاشق اینم عمری از خدا...
-
تعطیل تا 13 تیر ماه...
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 09:53
سلام این مدت برام اتفاقات قشنگ افتاده زیاد ولی خوب متاسفانه من نمی تونم تا 13 بنویسم چون تا اون موقع امتحان دارم خفن ! باید برم بخونم که پاس شم تا 13 تیر موفق باشین و آرزوهای قشنگ برای همه....
-
معرفی ه تو...
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 13:50
سلام می ریم سره بقیه ی ماجرای ما که الان داره به جاهای خوبش می رسه... ماجرا به ماجرا کوچیک کوچیک براتون می گم که چی شد و چی کار کردیم و چی شنیدیم و چی گفتیم.... اولش می خوام یه تغییری توی ه نوشته هام بدم اونم اینکه خاطرات ه همون روزم براتون بنویسم یعنی مثلا خاطرات ه امروز رو براتون بگم راسشتش زندگیمون شده عینه آدم...
-
دل نوشته 2(مداد ه زندگی...) و کمی نصیحت....
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 13:13
این جملات رو یه نفر برام گفت نمی دونم منبعش کجاست ولی واقعا خوشم اومد ازش : بارها نوشتم و پاک کردم.... بارها نوشتم و پاک کردم.... سرانجام آن شد که باید.... ای کاش ته مداد زندگیم پاک کنی داشت پاک می کردم... پاک می کردم... دوباره می نوشتم آن گونه که باید ... امیدوارم هیچ کس اونقدری توی گذشتش سهل انگاری نکنه که تهش افسوس...
-
دل نوشته 1 (دریا و خورشید)
سهشنبه 25 خردادماه سال 1389 10:55
دریای بود پر خروش امواج پیشی گرفته و خود را هیاهو کنان به ساحل می کوبیدند صبحی بود سرد و دل انگیز که از جانب کوه ها نسیم ه خنکی جنگ بر گیسوان ه پسرک می انداخت آرام وبی صدا دریای ناآرام را می نگریست و تولد پر از آرامش و زیبایی ه خورشید را خورشید کم کم از عمق دریا بالا می آمد و لبخندی میزد از سره شوق تولد ه دوباره اش را...
-
عید تا تابستان 2
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 15:35
سلام و اما بعد... من و دوستم و عشقم توی یه گروه ه تحقیقاتی بودیم که خوب با هم کار می کردیم من و دوستم هانیه عشقه گلم رو با اسم صدا می زدیم بین ه خودمونــا اما خوب جلو خودش نه رسمی اون روز که من بهش گفتم بیا دانشکده اونم اومد دوستم برام نوشت که از آقای عشقم عذر خواهی کنم از اینکه نمی تونه بمونه تا باهم برگردیم منم خوب...
-
عید تا تابستان 1
شنبه 22 خردادماه سال 1389 13:38
سلام می خوام توی چند تا ماجرا حالا کوچیک و بزرگ خاطرات ه عید تا تابستان ه همون سال رو براتون بگم خوب زمینه ی یه آشنایی توی عید فراهم شده بود ما دو نفر تقریبا 50% بیشتر از قبل ه عید همدیگه رو می شناختیم اما واقعا زمینه ای که ما رو خیلی به هم وصل می کرد اون همه کلاسی بود کهبا هم داشتیم از صبح تا شب یادمه من روزای ه شنبه...
-
عید 88
جمعه 21 خردادماه سال 1389 12:33
سلام و اما بعد اون سال عید شروع شد نمی دونم چرا ولی عیده خوبی بود چون توی اون عید بود که ما خیلیییی حرف زدیم راجع به خیلی چیزا ! از درس گرفته تا اینکه واقعا عید به جه درد می خوره !!!!!!!!!!!! اون ترم ما با هم یه درسه تقریبا عملی داشتیم منم جاتون خالی هیچی بلد نبودم عشقه گلم گفت بهم که من یادتون می دیدم منم بهش گفتم من...
-
آشنایی 3
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 21:05
سلام ادامه .... اون ترم ما کلی درس با هم داشتیم می شه 12 واحد وای وای وای چه درسایی هم بود جاتون خالی من پایان ترم دوتاشو پیچوندم دوتاشم پاس کردم اما عشقه من اون ترم نفره اول شد بین کل ه بچه ها البته منم چیزی ازش کم ندارما ما در یه حدیم اون یکم ( )بالاتره داشتم اینو براتون می گفتم سره اون همه کلاسی که با هم داشتیم...
-
آشنایی 2
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 15:13
سلام کجا بودم ؟! آهان دقیقا همون روز قرار شد هفته ی بعدش جلسه داشته باشیم دوباره حالا کجا و چه جوریش بماند اما همین بس که اون روز دوشنبه بود و منم با 100000000 تا استرس و ترس رفتم به این جلسه قرار بود ساعت 8 اونجا باشیم من یکم دیر رسیدم راستش رو بخواین می شه نیم ساعت تاخیر خلاصه رسیدم و بعدش دوون دوون رفتم بالا که...
-
دیدار اول
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 20:42
سلام روز 87/11/5 بود که همه ی ما یعنی من و عشقم با یه عده ی دیگه توی یه دفتر جمع شده بودیم اون روز رو یادم نمی ره ! قرار بود برم نمره ی یکی از درسام رو ببینم قبل از اینکه به سره قرار ه کاملا کاری برم جاتون خالی رفتم و به نمره ای دیدم که از خودم خجالت کشیدم ولی خدا رو شکر پاس شده بودم ! دردسرتون ندم نمره رو دیدم و رفتم...
-
سلام و پیغام اول
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 20:29
سلام به همه ی اونایی که توی زندگیشون یه عشق پاک دارن که بهش افتخار می کنن که با دیدنش دلشون می ریزه و با نبودنش قلبشون از جا کنده می شه که با بوئیدنش حس می کنن دنیا زیر پاشونه و با ندیدنش دنیا براشون بود و نبودش فرقی نداره سلام به همه ی اونایی که تا حالا عاشق شدن و عشق واقعی رو درک کردن دلم می خواد بنویسم این جا راجع...