دریای بود پر خروش
امواج پیشی گرفته و خود را هیاهو کنان به ساحل می کوبیدند
صبحی بود سرد و دل انگیز
که از جانب کوه ها نسیم ه خنکی جنگ بر گیسوان ه پسرک می انداخت
آرام وبی صدا دریای ناآرام را می نگریست و تولد پر از آرامش و زیبایی ه خورشید را
خورشید کم کم از عمق دریا بالا می آمد و لبخندی میزد از سره شوق
تولد ه دوباره اش را تبریک می گفت
پسرک در عمق ه نگاه ه خورشید در عمق ه هیاهوی دریا
در زیبایی ه خنکای بهاری
در آن صبح ه زیبا در کنار ه ساحل
حقیقتی را جست و جو می کرد که آن حقیقت هم خورشید بود
هم دریا
هم کوه بود هم نسیم
حقیقتی به زیبایی دریا و به گرمی خورشید
حقیقتی عالم تاب که هم چون خورشید گرمای ه وجود ه خود را هدیه کرده
سبک بودن اندیشه
بهلول را گفتند :
سنگینی خواب را سبب چه باشد؟
گفت: " سبک بودن اندیشه "، هر چه اندیشه
سبک باشد، " خواب سنگین گردد"...!!!!
-------------
جنون
کسی بهلول را گفت:
تا چند می خواهی در جنون باشی ؟،
لحظه ای بخود آی و راه عقل در پیش
گیر.
بهلول گفت: این روز ها بدنبال عقل رفتن
خیلی:" جنون" می خواهد...!!!!! "
سلام وعرض ادب واحترام به شما بزرگوار
مطالب قشنگی داری
لینکت کردم!