لی لی و خاطره...

خاطراتی توی زندگیه آدمه که واقعا مثله گنجینه با ارزش ه

لی لی و خاطره...

خاطراتی توی زندگیه آدمه که واقعا مثله گنجینه با ارزش ه

عید تا تابستان 2

سلام


و اما بعد...


من و دوستم و عشقم توی یه گروه ه تحقیقاتی بودیم که خوب با هم کار می کردیم من و دوستم 


هانیه عشقه گلم رو با اسم صدا می زدیم بین ه خودمونــا 


اما خوب جلو خودش نه رسمی 


اون روز که من بهش گفتم بیا دانشکده اونم اومد دوستم برام نوشت که از آقای عشقم عذر خواهی 


کنم از اینکه نمی تونه بمونه تا باهم برگردیم  منم خوب اینو گفتم اما توی اون نوشته اسم ه 


عشقه منو نوشته بود بدون ه آقا و اینا بعد دیگه از اون به بعد بود که حس کردم سوتی دادم 


از اون روز به بعد فکرکنم متوجه شد که ما پیشش خیلی رودربایستی نداریم 


بعد از اون یه شب که داشتیم حرف می زدیم ه بعدش من همش اون رو با فامیل صدا می زدم اون 


بهم گفت که می شه این قدر من رو این جوری صدا نزنی !!!!!!

منم گفتم چرا ؟! 


گفتش که آخه فکر می کنم بابام رو صدا می کنی 


منم کلی از این حرفش خندم گرفت بعدش تصمیم بر این شد که دیگه با اسم صداش کنم 


خلاصه گذشت و کم کم با هم صمیمی تر شدیم تا اینکه دیگه عادی شد برامون که همدیگه رو با اسم صدا کنیم 

خوب اینم از این...


دلم می خواد ماجرای یکی از امتحانای اون ترم رو بگم که واقعا اون موقع بود که فهمیدم خیلی 


دوستم داره 


امتحان ه میان ترم داشتیم برای اون امتحان تمام ه شب رو دوتایی تا صبح بیدار بودیم فکرکنم


بالای 200 تا اس ام اس از شب تا صبح دادیم بهم همش بیدارش می کردم من خوابم می برد اون 


منو بیدار می کرد خیلی خوش گذشت با اینکه واقعا برام این درس سخت بود !


خلاصه صبح ه اون روز ساعت ه 8 قرار شد بریم دانشگاه هردومون رفتیم البته اون از من دیرتر اومد 


تا که اومد من سرم روی میز بود اومد تو با یه لحن آروم گفت چرا خوابیدی 


بعد اومد نشست کنارم درست سمت ه چپ با یه صندلی فاصله آخه ما خیلی رعایت می کردیم 


شروع کردیم خوندن که اون بهم یه سری وسیله که درست کرده بود رو داد و من که بهش گفتم 


پولش چه قدر می شه که بدم گفتش که این چه حرفیه اینا رو برای تو درستشون کردم منم کلی 


توی دلم ذوق کردم براش  


بعد دیگه نشستیم خوندیم با اینکه من واقعا هیچی بلد نبودم !!!!!!!!


بعدش با هم رفتیم پایین اولین بار بود که توی دانشکده دوتایی با هم کناره هم را می رفتیم 


رفتیم پشت ه دره کلاس موندیم تا بیان بیرون و کلاس شروع شه 


من واقعا هیچ امیدی نداشتم 


خلاصه امتحان شروع شد و منم هیچی ننوشتم و بعدش با هم بعد از کلاس موندیم در مورده 


امتحان حرف زدیم منم هی می گفتم بد دادم و اونم می خواست به هر نحوی شده بهم بگه نه


بدندادی ! با اینکه خودم می دونستم اما واقعا اون همیشه من رو عینه خودش می دونه و عینه 


خودش فکر می کنه پر از تواناییایه عجیبم !!! 


بعد از اون که نتایج رو دادن بهمون من واقعا نمره ام بعد شده بود در حدی که از استاد خجالت


میکشیدم استاد بهم گفت من باید یه دله سیر دعوات کنم منم کلی جلو همه خجالت کشیدم 


اما عشقم از نمره ی کامل فقط 1.25 کم داشت اما من .....


خلاصه رفتم نمره رو دیدم اونم با کلی اصرار ازم پرسید نمره م رو بعدشم من واقعا حوصله ی


کلاس بعد رو نداشتم اون موقع تنها و بی کس می خواستم برم توی ه یه کلاس برای خودم غصه


بخورم که دیدم عشقم زنگ زد و اومد پیشم اونم کلاسش رو نرفت پیشم موند و کلی با هم


حرف زد و کلی ام ناراحت بود قشنگ ناراحتی رو می شد توی چشماش دید واقعا غصه اش


شده بود(عشقه من در طول ه مدت تحصیلش کلا کلاسی رو دودر نکرده 


موند پیشم بعدشم رفتیم خونه 


خیلی روزه بدی بود اما خوب اون موقع وقتی همه تنهام گذاشتن فهمیدم که اون واقعا توی


شادیو ناراحتی کنارمه البته اینو 100000 با دیگه هم برام اثبات کرد 


ادامه اش باشه ایشالا یه وقت ه دیگه 


آرزوهای قشنگ.....


نظرات 2 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:33 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود . خوشحال میشم از سایت من هم دیدن کنین . در ضمن اگه براتون مشکلی نیست خیلی خوشحال میشم من رو با نام "برترین سایت عکس" لینک کنین

غم پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ

من الان باید برای امتحانام بخونم ولی همش فکر خسته شدمممممممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد